مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)